روز نو شتـــــــــــــــ



 

سکوت دیدن ، ماینور وایت ، ترجمهٔ فرشید آذرنگ و سالومه منوچهری ،حرفه عکاس ۴

به کار گیری و کار دوربین ، ضرورتا برای آن است که عکاسی را در جهت آگاهی تشدید شده بکار گیرد. ( اما آگاهی تشدید شده یعنی چی؟ یعنی ما به درک بیشتری از جهان میرسیم و عکس مارو جای دیگه ای میبره؟)احتمالا هر کدام از ما چیزی ورای هنر و هم ورای آگاهی در نظر داریم.

 

من برای لذت کسانی مینویسم که این تجربیات را در خودشان بازخواهند شناخت.

 

پیش از کوشیدن به تجربهٔ عکس یا موضوعی که از آن عکاسی خواهم کرد ، طریق سکوت را بیابم. 

 

سرانجام دریافتم که ساکتی خود انگیخته برایم بهترین چیز بود این طریق به من امکان می دهد که تمامی اجزای پراکنده ام را بار دیگر گرد هم آورم. من حاضر می شوم گاهی فکر میکردم حول یک شبکه ی خورشیدی می گردم و دیگر اوقات نمیتوانستم هیچ ناحیه ی خاصی را بیابم. هر جا قرار می گرفتم ، یکباره حس می کردم قادرم تمام توجه ام را به عکسی که در دست دارم یا به موضوعی که از آن یک رو نوشت نقره ای تهیه میکنم معطوف کنم. (اجزای پراکنده. چیه یعنی. یعنی همه ی حواس و فکرش؟)

 

مگر اینکه من به واسطه ی کیفیت تمرکزم به سوژه هایم تقدس ببخشم. 

 

اینجوری فایده نداره من اگه بخوام بنویسم کل مقاله رو باید بگم:/ فقط میگم این مقاله شاید زیاد نباشه اما خیلی بیشتر از چیزی هست که نشون میده. و آدمو به فکر فرو میبره . وقتی میخونم دلم میخواد تجربه کنم دوباره حرفهاشو عکسی ببینم یا عکاسی کنم. 

 


امروز روز خوبی بود یعنی عالی بود من به موقع بیدار شدم کارامو کردم یجوری حس میکنم کارای صبحم مال خیلی وقت پیشه. فردام همینجوری بیدار میشم پس فردا هم همینطور عصریم یه ذره حتی خوابیدم. الانم همه کارامو کردم رسیدم فصل افلاطونیان کیمبریج. من فکر میکردم کنبریج ِ. بگذریم. 

کتابو دیگه امشب نمیخونمش. به جاش مقالهٔ سکوت دیدن ماینور وایت ترجمهٔ فرشید آذرنگ و سالومه منوچهری رو میخوام بخونم. آخرین بار ۲۰ اسفند ۹۷ خوندمش. چقدر گذشته ها انگار یه عمر باشه. به هر حال حتما فهمش برام بیشتر از قبل شده باشه. میرم بخونمش و بشینم با یه چایی پای حرفای وایت عزیز و کیف کنم . چقدر دلم برای عکساش تنگ شده. بعدشم احتمالا به خودم جایزه میدم فیلم میبینم :دی شاید البته. 


میشه گفت تقریبا دیشب نخوابیدم. با این حال امروز هم شروع شد با فرانسوی هم شروع شد. میخوام مقالهٔ جان سارکوفسکی رو بخونم. ترجمهٔ اسماعیل عباسی که توی حرفه عکاس ۹ بوده. مقاله ای که نقد یک خوندیمش و خیلی هم جدید نیست. هنوز کتاب نمیدونم چی شروع کنم. باید ببینم چی بخونم. البته احتمالا بعد از چشم عکاس مقاله مرگ مولف و از اثر به متن رو بخونم از کتاب به سوی پسا مدرن ترجمه پیام یزدانجو نوشتهٔ رولان بارت. بعدش یه کتاب انتخاب کنم. بریم ببینیم امروز چجوری میگذره تا شب. باید یه برنامه کلی هم برای تا آخر آذر ماه بنویسم. 


مقاله تموم شد من موندمو منو یه عالمه چیز که تو ذهنمه. چقدر از این حس تموم شدن یه چیز خفن متنفرم این که دیگه ادامه نداره. و تموم شده. اما من هنوز هیجان زدم سعی کردم خودمو آروم کنم اما این کار احمقانه ای بزار سرخوشی همه وجودتو بگیره. فقط فرانسوی خوندمو این مقاله رو دوباره میخوام مقاله رو بخونمو همچنان فرانسویو بعدش زبان تکالیفم مونده و بعدشم باقی کارا تا هروقت که شد بیدار میمونم. چقدر کار دارم خدای من. دلم میخواد عکاسی کنم دلم میخواد برم بیرون و فقط عکس بگیرم بدون فکر به این که چی قراره باشه و چی قرار نیست باشه. آخر یروز دیوونه میشم شک نکن. تو این لحظه حس میکنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم. بله بله فقط به خاطر یه مقاله که میتونم بخونمو ازش کلی چیز یاد بگیرم و کلی مسئله باشه که لازم بهشون فکر کنم. فقط خوندن نیست که تموم بشه و بگم اخیش خلاص شدم. میخونم و تموم نمیشه برام حتی وقتی مقاله تموم شده ادامه داره. دلم میخواست میشد مدام همچین حس هایی رو تجربه کنم. و بعضی وقتا با خوندن یسری متنها واقعا احساس میکنم توی ذوقم میخوره وقتی هیچ دریافتی نمیتونم ازشون داشته باشم. و این سخت میکنه کارو چون فقط باید بخونیش چون به نظرت نمیاد که چیزی یاد گرفته باشی یا چیزی داشته باشه که یاد بگیری. این مقاله برای من خط به خطش تداعی میکرد یسری چیزارو و ازش کلی چیز یاد گرفتم. بعضی وقتا میگم شاید همه نوشته ها اگه اینجوری بودن ما کتابخونا گرفتار جنون می شدیم. شاید باید نوشته هایی باشن که جز ملال چیز دیگه ای ندارن و انگار باعث میشن تعادل برقرار بشه. به هر حال بعد یه مدت دوباره این حسو تجربه کردم. دوباره میخونمش این بار شاید با قرار تر !اما همچنان با هیجان. اگه این دوتا بتونن با هم باشن. 

 

این مقاله نوشتهٔ فرشید آذرنگ ، حرفه عکاس ده هست. شاید باید راجع بهش توضیح بدم اما الان نمیتونم انجامش بدم. خب در مورد عکاسی و ومیم نداره حتما عکاس باشی تا بخونیش. همونجور که ومی نداره عکاس باشی تا درباره عکاسی سانتاگ رو بخونی. بعضی وقتا بهتره به افعالمون فکر کنیم. امروزه همه عکس میگیرن فرقی نداره از خودشون یا از جهان اطرافشون ولی اصلا فکری راجع بهش نمیکنن. و این خیلی بده. 

 

از اینجا میتونین مقاله رو دریافت کنین. 


توی دفترم نوشته بودم یه مقاله از والتر بنیامین زبان ترجمه. فکر کنم طبق معمول اشتباه شنیدم سرچ کردم مقاله هایی از بنیامینو پیدا کردم. کلی ذوق کردم از اینجا میتونین دانلود کنین. من نمیدونم چجورین چون هنوز خودم نخوندم نمیدونم ترجمه های دیگه ای هست یا نه البته مقاله ی اثر هنری در عصر مکانیکی رو خوندم. ولی باقی رو نه.  گفتم شاید تو هم مثل من سر ذوق بیای با دیدن این مقاله های بنیامین. دوست دارم بیشتر ازش بخونم. دلم براش تنگ شده بود. شایدم تو خونده باشی. حیف دقیقا اون مقاله ای که استاد گفته بودو پیدا نکردم. البته بود در موررد اون موضوع ولی نمیدونم دقیق اون بود یا نه. خلاصه که همین. باید پیرینت بگیرمشون بعد بخونم. 


خب این مقاله تموم شدو مخ من داغ کرده داره ذوب میشه. سخت شاید اونجوری نبودا ولی چرا فهمیدن یسری چیزا یه ذره سخت بود. شایدم چون بار اول میخوندمش اینجوری به نظرم رسید باید باز بخونمش منتها الان یا چند روز دیگه که برام یسری چیزاش جا بیفته. این بار فکر نکنم بتونم توضیح زیادی راجع بهش بدم. از اسمشم معلومه که در مورد چیه اسطوره در زمانه حاضر یا اسطوره ی امروز که رولان بارت نوشته و ترجمهٔ یوسف اباذری هست. سرچ کنین میاد باید بخرینش برای خوندنش. یسری چیزاشو میتونستم به عکاسی ربط بدم. کاش مبتونستم خوب توضیح بدم اما با یه بار خوندن فایده ای نداره. شاید وقتشه کتاب بخونم. هرچند هنوز 504 مونده و فرانسوی رو هم دلم میخواد مرور کنم. احتمالا کتاب جدید رو فردا شروع میکنم نه امشب. از امروزمم راضیم. میتونم سرمو راحت رو بالش بذارم. همین یه مروریم رو کارای امروزم انجام بدم شاید رو چیزایی که خوندم. فعلا که خوابم نمیاد. بهتره برم. 


 

به طور باور نکردنی امروز خوب بودم نه تنها همه کارامو کردم که وقت هم اضافی اوردم :دی البته که وقت هیچوقت اضافه نمیاد باید از این فرصت استفاده کنم تا شب کلی کتابمو جلو ببرم. فردا شب کتابم تموم میشه و قراره یه مقاله خفن از بارت رو بخونم که امروز ازش تو دفترم خوندم که استادم گفته بود. اسم مقاله هست اسطوره ی امروز یا اسطوره در زمان حاضر که دو تا ترجمه داره یکی تو ارغنون چاپ شده یکی توی نشر مرکز اولی ترجمهٔ یوسف اباذری دومی ترجمهٔ شیرین دخت دقیقیان. من نسخه ارغنونش رو خریدم از اینجا. ریختم رو فلش بابا فردا پیرینت بگیره بعد این کتاب بیفتم روش بخونمش. هیجان زدم یه نوشته جدید از بارت که پیشنهاد استادمم هست. خلاصه که بسی ذوق مرگم. چطور تا الان نخوندمش نمیدونم. من که دفترمو خوندم قبلا. میبینی بی دقتی چقدر بده؟ به هر حال مهم الانه. با دوستام میخونیمش. 

و اما کتاب خب نمیدونم چجوری بگم چجوریه  هر ادمی انگار ماجرای خودشو داره نویسنده به نظرم غایب نیست. یه جاهایی اشاره ای بهش میشه شایدم این یه ترفنده نمیدونم. ولی رمان به اون صورت نیست یعنی داستانی هستا ولی این که فقط یه موضوع باشه و یه داستانو یه راوی داشته باشه نیست. بگذریم من تو توضیح دادن فکرام هنوز عالی نشدم شاید بد بگمش  به هر حال حتما بخونین این کتاب رو.

کتاب جاودانگی ، نوشتهٔ میلان درا ، ترجمهٔ حسین کاظمی یزدی، نشر نیکو نشر

تصویر ما بزرگترین راز برای خودمان است. 

 

واقعا ما هیچوقت فکر نکنم بفهمیم که در نظر بقیه تصویرمون چجوری به نظر میاد!

البته من یک بار با خودم روبرو شدمو خودمو نشناختم ولی یادم نمیاد چه حسی نسبت به اون قیافه و اون ادم غریبه داشتم. 

بحث سر یه بخش از کتاب شدم فکر کنم اقای پور ازاد بود توی یکی از نشست هاش گفت جمله بندی دقیقشو متاسفانه یادم نیست اما این بود که ممکن بخشی از یه کتاب به نظر ما بیاد و ما بنویسیمش اما در نظر بقیه بی معنی باشه. یعنی اصلا به نظر من یه متن چرت به نظر برسه. من فکر میکنم این درسته. ما بر اساس برداشت و دریافت و تجربیات خودمون کتابیو میخونی و قسمتی جمله ای بخشی ازش رو متناسب با دریافت های خودمون درک میکنیم. اگه درست گفته باشم اگرم نگفته باشه که به خودم نسبتش بدین :دی

همیم امشبم شب یلداست یادم نبود. مامان بیاد باید برم پیششون پس زیادم وقت ندارم باید کلی کتابمو جلو ببرم. بقیه کارامو کردم بسسی خوشحال. 


خب مقاله ی در وی امر نو رو خوندم که گفتگویی بود با رابرت روزنبلوم با ترجمهٔ فرشید آذرنگ در حرفه هنرمند ۶. قبلا هم خونده بودمش اما الان تو ذهنم موند. چیزایی که موقع خوندن به فکرم میرسیدو نوشتم و شد چهار صفحه :/ البته چرت و پرتم شاید بینش باشه باید ویرایشش کنم بعدن. شاید اینجا بنویسم. خب قرار گذاشتیم با دوستام بخونیمو راجع بهش حرف بزنیم نمیدونم چیزایی که نوشتم بدرد میخوره یا نه ولی خب حرفای من در همین حد بود :دی  چیزای ساده ای یادم اومد و به نظرم رسید. حالا وقتی از درست بودنشون مطمئن شدم حتما اینجا مینویسمش. 

 

مقالهٔ دیگه ای که میخوام بخونم اتفاقا تازه هم خوندمش ولی باز لازم هست مقالهٔ انتقال موضوع ، عکس، واقع گرایی هست. نوشتهٔ فرشید آذرنگ که در حرفه عکاس ده منتشر شده. با یه کم فاصله میرم سراغش. 


کتاب  در ستایش دیوانگی نوشتهٔ آراسموس ، ترجمهٔ حسن صفاری با نشر فرزان روز از زبان دیوانگی بیان میشه! خیلی جاها از شخصیت های اساطیری و خدایان یونانی نام برده و استفاده کرده. و این که نه فقط بعضی جاها به کلیسا ودرواقع رفتارهای اونها نقد داشته که یسری نقد هم در مورد کارهای عامیانه مردم یا شاهان انجام داده. بیشتر حرفها در قالب طنز گفته شده ولی واقعا جدی هستنومهم. و این که با این که این نوشته برای قرن ۱۶ ام هست اما جوری نیست که نشه خوند و سخت باشه یا اذیت کننده برعکس خیلی جذاب پیش برده شده و آدم به چیزهای بیشتری هم میتونه برسه  . فکر میکنم ترجمه اش خوب هست و این کتاب باید خونده بشه با بخشهایی ازش مشخص نمیشه که چجوری هست. و این که خیلی منظقی در مورد ستایش دیوانگی حرف میزنه واقعا وقتی ادم فکر میکنه میبینه واقعا همینجوریه بعضی گفته هاش. 
 
 
 
+زندگی آدمی یک بازی دیوانگی است
 
 
+پس بدانید زندگی آدمی هم چیزی جز یک کمدی نیست که طی آن هرکس با حجاب آریتی نقشی ایفا میکند تا روزی که کارگردان او را از صحنه خارج سازد. اما اینکارگردان  غالبا نقشهایی متفاوت ومتخالف بر عهده ی یک فرد می گذارد. آنکه با جامه ارغوانی نقش حکمران را بر عهده داشت وقت دیگر ناچار میشود که لباس ژندهبنده ای یا اسیری برتن نماید. بلی همه چیز یک کمدی ظاهری است و زندگی آدمی نیز اصلا چیزی جز این نیست. 
 
 
+من (دیوانگی) با کمک نادانی ، گیجی ، فراموشی دردها ، امید خوشبختی ، و اندکی شیرینی که بر شهوات ایشان می افزایم چنان بدبختی های ایشان را تسکین میدهم که حتی در آن لحظه ای که رشته های حیات همه پاره شده اند و زندگی از مدتی پیش ایشان را ترک کرده است ، هرقدر علل بستگی آنان به زندگی کمتر باشد ،بیشتر علاقمند به زیستن باشند گویی همه باری که تحمل کرده اند کافی نبوده است  .

میخوام بعد از مدتها باز مقالهٔ سکوت دیدن رو بخونم اگه بتونم امشب تا صبح. برای خوندنش حتی برای چندمین بار ذوق دارم که قراره بهتر بفهممش و یاداوری میشه برام و فکر میکنم راه رو نشونم میده. بقیه کارام هم مونده این چند روز اخر مرور گذاشتم واسه ۵۰۴ و فرانسوی و حالا کارای دیگه که جلو باید برده بشن بماند. چند روز تنبلی کردم باید اخر ماه رو یه جمع بندی خوب داشته باشم. به خصوص توی زبان. دقیقا باید زمان کار کردن روی زبان و خوندن کتاب رو مساوی بزارم جفتش نیاز به زمان و تمرکز داره. احتمالا بعد از مقاله کتاب منطق رو دست میگیرم کنجکاوم ببینم چجوری هست پارسال سر کنکور هیچکدومش رو نتونستم جواب بدم درست :/ به نظر سخت میاد اما خب همیشه باید مُصِر باشی برای یادگیری. دلم میخواد ازش سردر بیارم حتی اگه سخته. زمانم که طبق معمول کم میارم. 

این چند روز گذشته یه خورده حالم بد بود. به خصوص که زیاد میخوابیدم و احساس میکنم هی داره علائمم بدتر میشه یا دوباره برمیگرده. دکتر هم نیست نمیدونم کی میاد خط های مطب هم از دسترس خارج شدن :/  نمیدونم چیکار کنم. دستام لرزش گرفته دوباره وقتی کتابو دست میگیرم اعصابم خورد میشه. شاید مسئله ی مسخره ای به نظر بیاد اما واقعا عصبی کننده است. فکر کنم دکترمو مجبور باشم عوض کنم. اصلا امادگیشو ندارم دوباره از اول. فکر کن. چه عذابی. منفی فکر نکن مائده شایدم بد نباشه. دکتر خانم سراغ ندارم اما نیست. فکر کنم با این شرایط این روزا هیچ دکتری ویزیت نکنه مریضی رو. پس پیدا کردنش بیهوده است. و فعلا باید با این شرایط کنار بیام ظاهرا .

بد شانسی جدیدو بهت نگفتم. دیروز لپ تاپ رو روشن کردم هی پیام میزد تاریخ انقضای ویندوز گذشته :/ مگه داریم؟؟ سریع خاموشش کردم. گفتم خراب نشه دوباره تا یه فکری کنم در نتیجه اونم فعلا خارج از دسترس شده. چرا هرچی بدبیاری باید تو این موقعیت سراغم بیاد. کجا بدم درستش کنن الان تو این وضعیت کرونا. هوووف مجبورم صبر کنمو چاره ای نیست.

دیروز عکسهامم دیدم خب باید بگم خوب نبودن  و سربه هوا بودن من کاملا مشخص بود  با این حال من نا امید نمیشم  بالاخره باید بتونم عکس بگیرم حتی اگه محال به نظر بیاد باید بتونم انجامش بدم اینقدر گیر میدم بهش تا بشه.

خب فکر کنم به اندازه کافی فهمیدی تو چه موقعیت هایی قرار دارمو چقدر بدبیاری داشتم. بهتره برم کلی کار رو سرم ریخته دیگه نمیخوام به خاطر بی توجهی خودم زمانم از دست بدم. به اندازه کافی عقب هستم.

 


فکر میکنم بارها گفتم که قبلا ها چه آدم مزخرفی بودم. و بیشتر در حیطه ی درس.شاید الانم اونجوری باشم واسه چیزهایی که علاقه ای بهشون ندارم. اما اون موقع ها هیچ چیز مورد علاقه ی زیادی تا قبل از هنرستان نداشتم. هنرستان هم که رفتم بیشتر دروس عملی رو کار میکردم و نظری هارو فقط میگذروندم فقط به زور و اجبار چون باید هرجوری میشد امتحان میدادم و قبول میشدم. اما حالا خودم حتی تو خوابم نمیدیدم تبدیل به همچین آدمی بشم. نمیگم ایراد و نقص ندارم. دارم اما دیگه خبری از اون دختری که درس خوندن رو دوست نداشت نیست. میدونی من لذت کار کردنو یاد گرفتم. چیزی که خودم بلد نبودم رو به واسطه ی یه عزیزی انجام دادم وقتهایی که مقاله ای میخوندیم و من دوست داشتم چون چون خیلی چیزها بود که نمیدونستم . خب من بلدم نبودم مقاله بخونم این هم کم کم یاد گرفتم. باورت میشه تا قبل از این کلاسم من یدونه هم مقاله نخونده بودم؟! خودم از خودم در عجبم که تو چه دنیایی سیر میکردم؟! اما کم کم یاد گرفتم شاید به واسطه مطالعه کمم خیلی چیزهاشو نمیفهمیدم اما وقتی تو کلاس راجع بهش حرف میشد واقعا دلم میخواست بفهمم و همه چیزو درست بشنوم حتی با این که نمیتونستم تو بحث شرکت کنم چون یسری حرفهای بچه ها رو نمیشنید گوشم :(((( و خب ممکن بود چیزی بگم که یا تکراری باشه یا اصلا ربطی نداشته باشه. ولی همین که سعی میکردم حرفهای استادمو بفهمم کافی بود هرچند که باید سراپا گوش میشدم وگرنه نمیفهمیدم. به هر حال اون روزها گذشته و با تمام نقص هایی که داشتم دلم تنگ میشه برای اون روزهای خوب. اما حالا تو این زمانیم. و من خب عاشق درس خوندنو کارکردنم. وقتی فکر میکنم بهش واقعا عجیب میاد من دوازده سال رفتم مدرسه درست نخوندم درس هارو بزور تمومش کردم حالا الان چجوری میخونم که خسته نمیشم فکر کنم همه عقده امو دارم خالی میکنم.

 بگذریم میخواستم بگم عربی رو هم شروع کردم. من هرجوری شده باید فلسفه قبول بشم و این درسی هست که من ازش متنفر بودم. هیچوقت نفهمیدم چرا باید یادش بگیرم یا به چه دردی میخوره میپرسیدی هم میگفتن برای قرانو این جور چیزها امیدوارم از پسش بر بیام یه کم میترسم اما باید خودم یادبگیرمش. از شانسم سه تا جزوه ی خیلی خیلی خوب دارم. سال کنکورم یکی از دوستها داد بهم که تجربی بود. وگرنه ما که عربی نداشتیم دوم و سوم اگه درست یادم باشه. به نظرت میتونم انجامش بدم؟ امروز تست که میزدم یکی از درسهام به کل عربی بود و من واقعا نیاز پیدا کردم به یادگرفتنش. نمیدونم چی بشه میتونم یا نه. خب کلاس که نمیتونم برم. کتابیم پیدا نکردم راستش اصلا جست و جو نکردم یاد این جزوه هام افتادم که خیلی خوب قواعدشو یاد داده. تا بعد بیینم چه کتابی باید بخرم. امسال سال اخری هست که فرصت دارم برای قبولی. باید همه توجه ام متمرکز باشه روش. امشب تا هروقت که بشه بیدار میمونم کتاب جنایت و مکافات رو میخونم. خب باید بگم عالیه هرچند یه جاهای حساسش میرسه هیجان زده میشم کتابو میبندم. اما بعد باز میکنمو ادامه میدم. باید بخونی تا بفهمی داستایفسکی چه کرده. انگار غرق دنیاش بشی .  کتابو با این حال میخوام زودتموم کنم برم سراغ کتابهای دیگه نمیخوام لفتش بدم اصلا حالم هرچی که هست به من چه بزار خوش باشه هرکاری میخواد بکنه من روشو کم میکنم. هیچکس جای من نیست تا بفهمه چقدر کلنجار میرم با خودم گاهی اوقات. با این حال فکر میکنم امروز روز بهتری داشتم شاید به خاطر ورزشی هست که صبح کردم خیلی تحرک داشت. حالا باید پیاده رویم برم. اگر حسش نیومد دوباره نیم ساعت میرقصمو ورزش میکنم. مهم سوزوندن کالریو لاغر شدنه. 

باید برم مامان شبم خونه بابا بزرگم میمونه داییم ظاهرا دیگه نمیاد! همه جا زدن بعد پای چیز دیگه که وسط برسه همشون یاد باباشون میفتن و خودشونو بچه اش میدونن. چقدر ادم باید حقیر باشه. 


میخوام امشب مقاله ی اشباح اگلستون رو دوباره بخونم. نمیدونم بار چندم هست فقط میدونم یادآوری یسری چیزها لازمه تا سعی کنم اشتباه مسیرم رو نرم و خب هرچقدر که میگذره انگار راحت تر میفهمم مقاله هارو به مرور. پس تصمیم دارم دوباره بخونمش. شاید برای بعضیا این دوباره خوانی ها بی مورد بیاد اما من بهشون پیشنهاد میکنم امتحانش کنن اونوقت میفهمن چقدر مطلب رو نگرفتن چقدر مطالب از ذهنشون پاک شده و . 

حالم داره به مرور هی بهتر و بهتر میشه. مثل یه معجزه. اما خب معجزه ای درکار نیست من فکر نمیکردم قرص این قدر زود اثر کنه یک هفته همش گذشته. اما خب فکر میکنم واقعا اثر کرده. من حالم بهتره. اگه از وضعیت چند روز گذشته بگم تو هم حرف منو باور میکنی. اما من اینقدر از اون حال بد مزخرف بیزارم که حتی دلم نمیخواد توصیفش کنم. فکر کردن بهشم عذاب که چه چیزی رو تحمل کردم و از سر گذروندم. امیدوارم همچنان رو به بهبودی برم و دوباره برام اتفاق نیفته. فکر میکنم ورزش هم بی تاثیر نبود برام.

امروز برای این بیست روز باقی مانده از اردیبهشت برنامه ریختم. خوندن عربی و منطق هم اضافه شد. راستش جوری نیست که من بتونم بگم یک هفته ای تمومشون میکنم باید خورد خوردش میکردم تا قشنگ برام جا بیفته. برام خیلی سختن من باید روی خودم کار کنمو خودمو آماده کنم. باید همه ی توانم رو بذارم امیدوارم که بتونم از پسش بر بیام. امیدوارم به برنامم برسم خیلی پره. و خب چشمم میترسه. ولی نباید بهش توجه کنم. 

یعنی میشه من فلسفه قبول بشم همونجایی که دوست دارم؟؟ یعنی میشه بتونم ؟؟ و یک آرزو نمونه برام؟؟ 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مستر اعزام دانشجو به اروپا با مجوز وزارت علوم اخبار جامع صنعت ساختمان مطالب اینترنتی 52424659 مغز پیچیده من گروه آموزشی سینامارکت پیکنت | دانلود رایگان فیلم و سریال جدید با لینک مستقیم بیا و خطی بخوان حسین سناپور